سفارش تبلیغ
صبا ویژن
انصاف، دوستی را پایدار می کند . [امام علی علیه السلام]
 
پنج شنبه 95 بهمن 14 , ساعت 2:0 عصر

اصول یادگیری مبتنی بر مغز و وظایف معلم

اصولی که از پژوهش­های مربوط به مغز، برای یادگیری اثرگذار استخراج شده­اند. این اصول را دو نفر از مربیان و پژوهشگران مغز به نام­های ریگیت کانی و جیوفری کانی تدوین کرده و پیشنهاد داده­اند ، همراه با توصیه­هایی برای معلمان به شرح زیر معرفی می­شوند:

1.       مغز پردازشگری است که می­تواند چند نوع اطلاعات را همزمان و موازی با هم پردازش کند.

افکار، عواطف و تصویرسازی­های ذهنی به صورت همزمان و در تعامل با هم در نظامی کامل با تغییر اطلاعات در محیط به کنش و واکنش می­پردازند.

وظیفه معلم

معلم باید از راهکارها و فنون گوناگون برای فعال کردن مغز دانش­آموز کمک بگیرد. تدریس خوب یا اثربخش، تدریسی است که بتواند تجربه­های یادگیرنده را هماهنگ سازد و از این طریق، بخش­های مختلف مغز را به فعالیت وادارد.

2.       یادگیری، مستلزم درگیر شدن فیزیولوژیک مغز است.

یادگیری یک امر طبیعی مانند تنفس است. در راه یادگیری هم مانند تنفس، موانعی وجود دارد و عواملی هستند که می­توانند به بهینه­سازی آن کمک کنند. فشار روانی و ترس، به گونه­ای متفاوت از صلح، آرامش، خوشحالی یا چالش و خستگی بر مغز اثر می­گذارند.

وظیفه معلم

هر چیزی که بر کارکرد فیزیولوژیک بدن انسان اثر بگذارد، ظرفیت یادگیری او را متأثر می­سازد. مدیریت فشار روانی، تغذیه، ورزش و استراحت اثر مستقیمی بر فرایند یادگیری دارند. برای مثال، هر دانش­آموزی باید در روز شش تا هشت لیوان آب بخورد تا تعادل هیدورلیتی مغز او حفظ شود.

زنگ آغاز به کار مدرسه هم عامل مهمی در فرایند یادگیری دانش­آموزان است. نوجوانانی که مشکل خواب شبانه دارند و به استراحت کافی نمی­پردازند، صبح زود بیدار شدن از خواب و حضور در مدرسه در ساعت 7 یا 8 صبح برایشان دشوار است. معلم باید با آگاهی از این اوقعیت­ها، روش تدریس مناسبی را برای یاددهی- یادگیری انتخاب کند و با مدیریت مناسبی، مطالب درسی را به دانش­آموزان عرضه کند.

3.       جست­وجوی معنا فطری است.

 جست و جوی معنا، ضامن حفظ بقاست و بنیانی برای فعالیت مغز انسان به حساب می­آید. مغز در عین حال که موارد آشنا را ثبت می­کند، به صورت همزمان برای پاسخ به محرک­های جدید هم می­کوشد. جست­وجوی معنا هرگز متوقف نمی­شود، فقط می­توان آن را منظم­تر و متمرکزتر کرد.

وظیفه معلم

نیاز است برای یادگیری، محیطی ملموس، آشنا و پایدار تدارک دیده شود.

درس­ها باید معنادار و مهیج باشند و به یادگیرنده در انتخاب­هایش آزادی عمل بدهند. بدین ترتیب، بسیاری از روش­های تدریسی که برای دانش­آموزان ممتاز به کار برده می­شوند. برای دانش­آموزان دیگر نیز قابل استفاده­اند.

4.       جست­وجوی معنا از طریق «الگوسازی/الگویابی» رخ می­دهد.

الگوسازی به سازماندهی معنادار و مقوله­بندی اطلاعات اطلاق می­شود. مغز از نظر ساختاری برای دریافت اطلاعات و تولید الگو طراحی شده است و در برابر الگوهای فاقد معنا مقاومت نشان می­دهد. الگوی «فاقد معنا»، اطلاعاتی از هم گسیخته و غیرمرتبط با داده­هایی است که دانش­آموز درصدد معنادار ساختن آن­هاست.

وظیفه معلم

یادگیرندگان، در همه حال به الگوسازی، دریافت اطلاعات و تولید معنا می­پردازند. تصویر سازی ذهنی، حل مسأله و تفکر انتقادی از شیوه­های الگوسازی هستند. اثربخشی تدریس در گرو آن است که یادگیرنده بتواند دست به معناسازی بزند و الگوهای مشخصی پدید آورد. درهم تنیدن برنامه درسی و رویکردهای زندگی محور از زمینه­هایی هستند که امکان معناسازی و الگویابی را به وجود می­آورند.

5.       هیجانات نقشی تعیین کننده در الگوسازی دارند.

آنچه می­آموزیم به سادگی رخ نمی­دهد. یادگیری­های هرکس، به وسیله هیجانات، زمینه­های ذهنی/ انتظارات شکل یافته، سمت گیری­های شخصی، پیش­داوری­ها، میزان اعتماد به نفس، و نیاز به تعامل اجتماعی تحت تأثیر قرار می­گیرند و سازمان می­یابند. هیجانات و افکار یکدیگر را شکل می­دهند و قابل تفکیک هم نیستند.

وظیفه معلم

نیاز است، معلم نگرش­ها و احساسات یادگیرندگان رادرک کند، به ویژه نگرش­هایی که با یادگیری­های آینده او ارتباط دارند. برداشت دانش­آموزان از کمکی که می­توانند از معلم و سایر افراد دخیل در آموزش دریافت کنند، تأثیر زیادی در یادگیری آن­ها دارد. چنین ارتباطاتی مبین میزان حمایتی است که یادگیرنده می­تواند از معلم یا مدیر و سایرین دریافت کند.

6.       پردازش­های مغزی، هم جزیی و هم کلی هستند.

شواهدی در دست است که نشان از تفاوت معنادار فعالیت دو نمیکره چپ و راست مغز دارند. در عین حال، در یک شخص سالم، هر دو نیمکره مغزی براساس تجربه­های روزانه به تعامل با هم می­پردازند. ایده دو قسمتی یا دو نیمکره­ای بودن مغز پیام مهمی برای معلمان دربردارد. آنان باید هم اطلاعات را به اجزای معنی­داری تفکیک کنند و هم زمینه را برای درک و دریافت کلی از اطلاعات آماده سازند.

وظیفه معلم

تدریس مطلوب، زمینه دریافت دانش و پرورش مهارت­ها را در سیری تدریجی فراهم می­آورد. از آن جا که یادگیری ماهیتی رشدنگر وانباشتی دارد، محتوای برنامه درسی باید با توالی مناسب و همراه با ارتباطات میان رشته­ای تنظیم و ارائه گردد.

7.       یادگیری مستلزم توجه تأکیدی و ادراک پیرامونی است.

مغز اطلاعاتی را که با آن­ها ارتباط و درگیری مستقیم دارد، جذب می­کند و به اطلاعات خارج از حوزه توجه­اش نیز حساس است. این بدان معناست که مغز به زمینه­ای حسی که تدریس و ارتباطات در آن رخ می­دهند واکنش بیش­تری نشان می­دهد.

وظیفه معلم

همه جنبه­های محیط آموزشی حائز اهمیت فراوان هستند. برای مثال، تشکیل و برگزاری نمایشگاه­های هنری در ذائقه یادگیری تغییر ایجاد می­کند و موسیقی ابزاری است که سطح یادگیری را ارتقا می­دهد. معلمان نیاز دارند در دانش­آموزان علاقه و اشتیاق ایجاد کنند. چنین نیازی از طریق: الگوسازی، ایجاد ارتباطات غیررسمی، ارزش­گذاری بر احساسات و باورها و اموری مانند آن­ها برآورده می­شود. نتیجه این که هر جنبه از زندگی، نظیر: جامعه، خانواده و فناوری بر یادگیری دانش­آموز اثر می­گذارد.

8.       یادگیری در برگیرنده فرایندهای آگاهانه و ناآگاهانه است.

بسیاری از یادگیرها­ در افراد، ناخودآگاه در سطح خاصی از هوشیاری صورت می­گیرند. انسان بیش از آن­که آگاهانه به درک و فهم بپردازد، ناخودآگاه یاد می­گیرد. تجربه­های آگاهانه یا ناخودآگاه هرکس، به مثابه بخشی از پیش دانسته­های اوست.

وظیفه معلم

درک و فهم انسان آنی رخ نمی­دهد، بلکه در طول زمان شکل می­گیرد. زمان برای پردازش، تأمل و فراشناخت از عناصر حیاتی یک محیط یادگیری اثرگذار است. بسیاری از تلاش­های صرف شده برای تدریس و مطالعه، از آن رو به هدر می­روند که زمان مناسب برای پردازش اطلاعات دریافتی و تأمل روی آن­ها را در اختیار دانش­آموز نمی­گذارند.

9.       انسان از دونوع حافظه برخوردار است:

حافظه فضایی یا طبیعی و حافظه­ای که جایگاه یادگیری­های طوطی­وار است

هر انسانی دارای یک حافظه طبیعی یا فضایی است که نیازی به تمرین ذهنی ندارد و امکان «بازخوانی سریع» را فراهم می­آورد. این نوع حافظه همیشه فعال، خستگی ناپذیر و برانگیخته است و از امور و رخدادهای تازه استقبال می­کند. آنچه از طریق این حافظه دوگانه سازماندهی می­شود، به صورت­های متفاوتی ذخیره می­گردد.

وظیفه معلم

به یاد سپاری گاه بسیار مهم و سودمند است، نظیر به یادسپردن جدول ضرب. تدریس معطوف به یادسپاری، یادگیری را تسهیل نمی­کند و به احتمال زیاد با درک و فهم اطلاعات آتی تداخل می­یابد. معلمان با نادیده گرفتن دنیای شخصی یادگیرنده، و از یاد بردن تفاوت در سبک­های یادگیری دانش­آموزان، مانع کارکرد بهینه مغز آنان می­شوند.

10. درک و فهم و یادسپاری مطلوب زمانی اتفاق می­افتد که دانسته­ها و مهارت­ها به حافظه طبیعی و فضایی راه یابند.

ما زبان ملی یا مادری خود را از طریق تجربه­های تعاملی چندگانه در زمینه دستور زبان و واژگان می­آموزیم. این یادگیری از طریق فرایندهای درونی و تعامل اجتماعی قوام می­یابد و نمونه­ای از انتقال یک مورد خاص یادگیری، فراگیری زبان مادری از طریق تجربه­های معمول زندگی است. هرگونه آموزشی از راه انتقال دانسته­ها و مهارت­ها به حافظه طبیعی یا حافظه فضایی قابل ارتقاست.

وظیفه معلم

نیاز است معلمان برای ایجاد ارتباط بین «دانسته­ها و مهارت­ها» و «حافظه طبیعی»، فعالیت­های آموزشی متنوعی مرتبط با امور جاری زندگی تدارک ببینند. فعالیت­های نظیر: نمایش­های کلاسی، واحدهای کار، بازدیدهای میدانی، تجربه­های دیداری، و بازخوانی داستان­ها. دستور زبان را می­توان از طریق داستان­ها و نوشته­ها آموخت.

11. یادگیری از راه ایجاد چالش ارتقا می­یابد و با تهدید و هراس بی­ثمر می­ماند.

مغز، آن­گاه که یادگیرنده خطر را می­پذیرد و با آن رو­به­رو می­شود، ارتباط­های زیادی برقراری می­کند. ارتباطات بین نرونی مغز، هنگامی که محیط تهدید کننده­ای وجود دارد، متوقف می­شوند یا به شدت کاهش می­یابند.

وظیفه معلم

به وجود آوردن محیطی امن برای تفکر و در عین حال ایجاد آمادگی روبه­رو شدن با خطر در یادگیرندگان برای یادگیری بیش­تر حائز اهمیت است. ترس از شکست و ترس از گرفتن نمره کم در آزمون­ها، بیش از آن که محرک یادگیری باشد، مانعی برای یادگیری است.

12. مغز هرکسی به صورت منحصر به فردی سازمان یافته است.

همه انسان­ها دستگاه­ مغزی مشابهی دارند، ولی هرکس از جنبه­های وراثتی خاص و پیش دانسته­های متفاوتی برخوردار است و در محیط­های متفاوتی پرورش یافته است. هر اندازه بیش­تر بیاموزیم، بر یکه بودن و منحصر به فرد بودنمان افزوده می­شود.

وظیفه معلم

یادگیرندگان متفاوت از یکدیگرند. بنابراین باید آنان را با توجه به تفاوت­های فردی­شان آموزش داد و اجازه داد دست به انتخاب­های خاص خود بزنند. همچنین باید آنان را آزاد گذاشت که جهان را براساس ملاک­های ذهنی ویژه خود درک و فهم کنند. خلاصه آن که، آموزش و پرورش نیاز به تسهیل کارکرد بهینه مغز دارد.



لیست کل یادداشت های این وبلاگ